مامان گلم این حرف آخریه خدا خیلی بهم چسبید یعنی تو الان توی بغل خدایی، خوش به حالت، جات خیلی امن و راحته...
اما من چی عزیز دلم، من که آغوش تو رو هم از دست دادم ...
وقتی خدا داشت منو بدرقه می کرد بهم گفت: جایی که می ری مردمی داره که میشکوننت، نکنه غصه بخوری، قلب میذارم که جا بدی، اشک میدم که همراهیت کنه و
مرگ که بدونی برمی گردی پیشم
نظرات شما عزیزان:
مریم 
ساعت10:18---10 تير 1392
حرفی...
برای گفتن نمی ماند...
وقتی دلی ...
بی هیچ گناهی شکسته باشد...
وخرده های دل ...
چنان راه نفس کشیدنت را بند بیاورد...
که هر نفست...
با درد باشد...
و مدام چشمانت...
پر و خالی از اشکی شود...
که آن هم با درد است...
حرفی برای گفتن نمی ماند...
وقتی دردی راه گلویت را بند بیاورد... پاسخ:ممنون عزیز دلم از اینکه همیشه منو قابل می دونی و میای بهم سر می زنی
|